شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

به قصه های غریبانه ام ببخشایید !
که من ـ که سنگ صبورم ـ
نه سنگم و نه صبور !
دلی که می شود از غصه تنگ ٬ می ترکد !
چه جای دل که در این خانه سنگ می ترکد !
در آن مقام ٬ که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد ٬ که سنگ شدیم !
دلم از این همه سنگ و درنگ می ترکد .

هیچ نظری موجود نیست: