سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

می سپارم...



می سپارم چشم هایم را به دیوار

حرف هایم را به در

دست هایم را به خاک

شکوه هایم را به سر .

می سپارم خاطراتم را به باران

لحظه هایم را به باد

خوبترها را به رود

بدترین ها را به یاد .

می سپارم خندهایم را به غم

اشک هایم را به شوق

بغض هایم را به صبر

حال خوبم را به بغض .

می سپارم دردهای سینه سوزم را به هیچ

رنج های پینه دوزم را به دست

دردهای جان سوزم را به تن

ناخوشی ها را به هست .

می سپارم بهترین ها را به پس

تازه ترها را به پیش

کهنه تر ها را به خویش

وآن هوس ها را به می .

می سپارم نامه هایم را به مور

یا به دست موش کور

یا دهم بر دست باد

یا برم با خود به گور .

می سپارم گونه هایم را به اشک

اشک هایم را به چشم

چشم هایم را به دل

عقده های مانده در دل را به خشم .

می سپارم عاقبت این جسم خاکی را به خاک

روح سردم را به هور تابناک

خاطراتم را به دست باران پائیزی

لاشه ام را هم به دست مردمانی اینچنین خشمناک .



پ.ن 1: همواره کسانی بیشتر از همه ناراحتت می کنند که تمام سعیت را می کنی که ناراحت نشوند.

پ.ن 2: براي دوستانت يك دوست واقعي باش، حتي زماني كه به تو بدي ميكنند.

پ.ن 3: کسی چیزی داره که بخواد به من بسپره؟؟

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵

آخر بازی...


...

هام: اما تو هم می خوای من رو ترک کنی.

کلاو: سعی می کنم.

هام: دوستم نداری.

کلاو: نه.

هام: یه وقت دوستم داشتی.

کلاو: یه وقت.

هام: خیلی زجرت دادم.{مکث}این طور نیست؟

کلاو: موضوع این نیست.

هام: {تکان خورده.}خیلی زجرت ندادم؟

کلاو: چرا!

هام:{آسوده خاطر}آه،من رو ترسوندی!{مکث.به سردی}من رو ببخش.{مکث.بلندتر}گفتم من رو ببخش.

...

ساموئل بکت

-آخر بازی-

پ.ن 1: كسي انگار...در گوشم...میو میو مي كند!!!...كه تو را از دست داده ام!!!

كسي انگار كه بگويد...پاييز آمده...تا زمستان بياورد...و زمستان را...کو تا بهار...شاید دیگر فرصتی نباشد...


سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

غم نوشته ها


یکی آمد و گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است

...
و همه رفتند...

همه...

...

ولی اونائیکه واقعا

باید گوش می کردند...

حتی...
حرف های اتاق دلم روهم تماشا نکردند....

پ.ن 1: حالم از این روزا که مثل همین برف که می یاد و فوری آب می شه و می ره، داره بهم می خوره...

از هر کاری که می خوام بکنم و نکنم ،وقتی یاد کنکور می افتم، منصرف می شم... آخرشم درس هم نمی خونم!!!

پ.ن 2: چه خوب بود اگر آدم ها کمی فقط کمی- بیشتر برای هم ارزش واحترام قائل می بودند... ولی چه بد که ما در دنیای قطعیت هاییم و این "ای کاش ها" در این دنیا هیچ معنایی ندارند...