جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

Think...

روزی شنیدم که می گفتند زندگی برای آدم های سخت کوش، سخت تر است... ولی به باور من... زندگی کردن خود سخت تر از همه چیز است...بخصوص وقتی دل خوشی هایت را یکی یکی از دست می دهی و هر روز تنهاتر از روزهای پیشینت هستی...


پ.ن 1: عکس بالا به افتخار لنز و فیلتر های جدیدش گرفته شده است... ViVa canon EF 24-105 L
پ.ن 2: کسی که بسیاری از خاطراتمان در این سال ها باهم ساخته بودیمشان، هم دارد به گوشه دیگری از دنیا می رود... و من همچنان...مانده ام...
پ.ن 3: اولین چیزی که خودم در نقطه چین عکس بالا خواهم نوشت: Loneliness

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

دلنوشت های من و گولیور - 9

می دانی دلم باز نوشتن از دل نوشت های من و گولیور می خواهد...
نوشتن از...
اما...

قتل...

امروز شاهد بدن بی جان آدمی بودم که قاتل بی رحم و با رحمش گوشه ای از این دنیای خاکی رهایش کرده بود... "بی رحم" به خاطر به خاطر قاتل بودنش و "با رحم" به خاطر رها کردنش در برابر مسیر این روزهایم و طعمه سگ های ولگردش نکردن...

پ.ن: شاید بهتر است بگویم پی نوشتی برای پیش نوشت پیشینم... "این هم تجربه ای دیگر از روی دیگر از هزاران روی چرک آلود جامعه ای که در آن هستم"...

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

I have NO idea...

I have NO idea...
و من هیچ ایده ای ندارم
که در این مسیر ماندن به کجا می رساند آدمی را،

اما این را می دانم...
اگر بیرون بکشم، گند خواهم زد

به هر چیزی که در زندگی ام آرزو کرده ام
به تمام آمال پیش رویم

نیازی به دانستن هم نیست، مثل روز روشن است

توی این مسیر در حال پوسیدنم
این را هم می دانم همیشه شانس اشتباه هست

و من کوچکترین فرصت هایم را
حتی برای اشتباه کردن از دست داده ام

...

ولی باید ادامه بدهم

حتی به قیمت پوسیدن در سکوت تنهایی خویش



پ.ن: دور شده ام از تمامی آدمیان اطرافم...دور دور...

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

یک روز نوشت...

پیش نوشت: نوشتن چند خط زیرین با وجود بودنش به عنوان یک روز نوشت برایم بیانگر تجربه ای از روی دیگر جامعه می باشد...
...
..
.
چند روزیست از این سو و آن سو رفتن های بدون ماشینم می گذرد... راستش را بگویم دلم تنگ شده است برای گوش دادن آهنگ های شاد و غمگینش... حتی برای رایت کردن آهنگ برایش...ولی تاکسی سواری های امروزم به کرج (راستی یادم رفت بگویم قسمتی از پروژه ام در کرج قراره پیش بره، از این به بعد) جالب ترین این روزهایم بود... از راننده تاکسی گرفته که به خاطر رفتن همسرش به یک آدرس اشتباه و دادن یک کرایه بیشتر، تمام فحش های دنیا را به همسرش در جلوی همه مسافرینش داد....تا راننده دیگری با کشیدن شیشه یا همان کریستال خودمان :) ... رفتن با سرعت 140 کیلومتریش ... لایی کشیدن هایش با زانو .... گفتنش از اعتیادش ... شادی هایش پس از تمام شدن شیشه اش و در آخر سر دردهای من از دود پیچیده در ماشینش که هنوز هم ادامه دارد...

پ.ن: کلاس عکاسیم را با استادش و همه همکلاسی هایش دوست دارم... حتی همکلاسی دندانپزشکیم را...

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸

بدون عنوان...

به قول حافظ:
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

پ.ن 1: من بی خبر از دنیا... دنیا بی خبر از من، او بی خبر از من...من بی خبر از دنیا، من بی خبر از همه... همه بی خبر از من...
پ.ن 2: تجربه عکاسی در نیمه شب و ترس هایش از دزدها و پلیس هایش... فقط می توانم بگویم آنقدر جالب بود که وادارم کند به رفتنم برای بارهای دگر را
پ.ن 3: خسته ام ...خسته از تمامش...

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

سکوت...

مرا خاطرت هست؟
آری،
من همانم...
فقط زرد و تاریک و خسته تر از همیشه
در گوشه تنهایی خویش
همان گونه که لایق از یاد رفتن باشم

.
.
پ.ن 1: نیاز داشتم به نوشتن چون جای دیگری نبود برای شکستنن سکوتم
پ.ن 2: آرزوی موفقیت، برای تمام دوستان عزیز به سفر رفته ام...

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

برف...

خدایا نگاهی بیانداز به من...
ببین می خواهم برف بازی کنم....
پس گوله برفی را بیانداز...
که دلم بدجوری گرفته


پ.ن 1: مرسی بابت سوغاتی هایت.. مرسی بیشتر به خاطر به یادم بودنت...