سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

ما نمي توانيم ديروز را تغيير دهيم ولي مي توانيم فردايمان را با امروز بسازيم
امروز بالخره بعد از تلاش های فراوان تونستیم بریم ایران خودرو
درست قبل از اینکه راه بیفتیم بریم ایران خودرو 3 نفر از هم دانشکده ایهای قشنگمون گفتن که ما نمی آیم منم (دیدمشون بهشون می فهمون دنیا دست کیهتا دیگه از این کارا نکنن) بگذریم ارزش نوشتن نداره دو تا از دخترا رو(مشعوف و فردوسیان) که می خواستن بیان ولی نشده بود با خودمون بردیم
رسیدیم درب 2 ایران خودرو حراست اونجا گیر دادند که شما مگه صبح از دانشگاه شما یه گروه نیومده؟ پس شما برای چی اومدین؟ ما بعد از ظهر بازدید نداریم، بعد کلی کلنجار رفتن و این ور اونور زنگ زدن مینی بوس اومد تا ما رو به خیال خودمون ببره سالن رنگ ولی وسط یه مهندس مکانیک (که از دانشگاه خودمون بود) سوار ماشین شد گفت که هر سالنی میریم به غیر از سالن رنگ، منم هرچی می گفتم که ما اصلا برای سالن رنگ اومدیم با سالن های کاری نداریم می گفت همینی که هست سالن رنگ ممنوعه و ما رو زوری برداشتن بردن سالن پرس، اونج یکسری هدست بهمون دادن که دیگه صدای راهنمارو راحت بشنویم( هر چند از حرفاش هیچی نفهمیدیم) ولی اینبار هم وجر نتونست تحمل کنه و ابراز وجود کرد :هدست رو مثل تاج خروس رو سرش گذاشتش شروع به گشتن کرد تازه ما رو به موزه ماشین هم نبردن چون می گفتن که امروز پژو آردی ایکس معرفی کردن خبرنگارا همه ریختن اونجا شما دیگه شما نمی تونین برین
خلاصه تو سالن پرس هم با کلی زنگ زدن این ور و اون ور(دیگه طوری شده بود که منشیه هم منو می شناخت)بالاخره قبول کردن ما رو ببرن سالن رنگ
بالاخره به مقصداصلی (سالن رنگ شماره 1) رسیدیم !!!!!
اول یه فیلم برامون گذاشتن(یادفیلمای عتیقه کثیریها افتادم) بعد بهمون روپوش دادن رفتیم توی سالن، تو سالن با سیاوش والایی یکی از بچه های فوق لیسانس دانشکده آشنا شدم، خیلی هوامو داشت جدا همه چیزو قشنگ برام توضیح می داد
بعد دیدن سالن چون وقت تغییر شیفت بود فوری سوار ماشین شدیم تا برگردیم، وسط ابوالفضل درویش گفت که موبایلم تو جیب روپوش جا مونده حراستی هم گفت تا روپوش ها رو جمع نکردن برگردیم همین که مینی بوسدور زد تا برگده ابوالفضل گفت که پیداش کردم منو می گی اونجا دیگه از خجالت آب شدم !!! یارو حراستی هم مونده بود که اینا دیگه کی هستند

هیچ نظری موجود نیست: