یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۹

زندگی...

!!!! Life is Beautiful
و یک خنده تلخ...


پ.ن 1: بدم می آید از تعلق داشتن به جایی که همه را از خود می راند...حتی آدمیان درونش را...تمام دوستانم را...بهترین دوستانم...
پ.ن 2: یکی دیگر از بهترین دوستانم هم دارد می رود...اینبار به ایتالیا....آدمی گاهی به چیزها و بیشتر به کسهایی عادت می کند که حتی فکر یک لحظه نبودشان را هم تصور نمی کند...اما وقتی روزگار تلنگر خویش را میزند که دیگر دیر شده است...برای دانستن...
پ.ن 3: گاهی آدمی با وجود همه کارهایش... همه چیز را رها می کند و می رود..... تا چند روز دیگر...
"من رفتم...به کجا؟...خودم هم نمی دانم، شاید به همین حوالی...."(یادش بخیر تلاش هایم برای نوشتن یک نمایشنامه هرچند کوتاه)