یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴

امروز از صبح با روژین و سارا فقط یه سلام علیک ساده کردیم سارا وقتی سلام کرد چنان اخمی بهم کردکه نگو بماند که من خودم از همه اخمو تربودم، همین طوری رفتیم سر آز رنگرزی بازم همین طوری 3 ساعت بدون هیچ حرفی گذشت فقط یکبار بشرای سارا اینارو براشون بردم و روژین ازم پرسید که تو بشراتون آب بریزم یا نه همین....
همین طوری داشت می گذشت حال من که خیلی بد بود سر کلاس ریاضی مهندسی انقدرناراحت بودم که نفهمیدم رفیع زاده چی گفت سارا هم که ظاهرا حالش بد بود
ساعت 1 شد سارا و روژین رفتن سرکلاساشون منم نشستم زبان خوندن تا سارا از سر تاریخ اسلام اومد نشست رو فن گفت مرغی خوبی؟
منم دیگه نتونستم تحمل کنم ،کم مونده بود گریم بگیره، گفتم سارا بیا صندلی بقلیم بشین
سارای مهربونمم با لبخندی بر لبش ،که هیچ وقت یادم نمی ره، اومد نشست باهم حرف زدیم تا اینکه روژین اومد اونم تا ما دو تا رو دید اولین چیزی که گفت این بود که من از دست شما دو تا چی کار کنم؟ ،با هم آشتی کردین؟
این طوری شد که دوباره آشتی کردیم
بعد من رفتم مینی بوس ایران خودرو رو جور کردم تا سه شنبه بریم سالن رنگش وبعد با سارا و شیما رفتیم بوفه عمران،مهمون سارابودم، برایه روژینم یه تک تک گرفتیم، که اونم آخر سر باهم خوردیم، اومدیم سر جوهر
روژین بعدش نمی دونم ،شاید هیجان زده شده بود،هی میگفت می خواستم تا 3 ماه دیگه باهات حرف نزنم ، نمی دونم آخه دلش می یومد؟ من و روژین شروع کردیم تیکه بارهم دیگه کردن، روژین وسارا هم هر جا کم می آوردن می گفتن خیلی پرویی
مرغ و قد قدی گفتن من و روژین تا آونجا ادامه پیدا کرد که سارا شاکی شد بعد دیگه با هم خداحافظی کردیم هرکی رفت خونه خودشون
...............
به سارا جونمم قول دادم که دیگه توفش نکنم
True friendship is like sound health; the value of it is seldom known until it is lost. -- Charles Caleb Colton
دوستی واقعی مثل سلامتی هست
ارزش اون رو معمولا تا وقتی که از دستش بديم نمی دونيم

هیچ نظری موجود نیست: