شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵

بیا تا برایت بگویم . . .



خدایا بیا. . . بیا بشین پیشم !. . .

نزدیک و نزدیکتر. . .

بیا بشینیم تا یه کم حرف بزنیم. . . بهتره بگم من برات حرف بزنم. . .

گاهی فکر میکنم شاید تمام اتفاقهایی که انتظارشون رو ندارم و پیش میان. . .

یا اونایی که میخوام و پیش نمی یان. . . همه شون حرف های تو اند. . .

کلمه به کلمه. . .

دلم می خواد حرفامو امشب بشنوی. . . احتیاج دارم که تمامشو بشنوی. . .

بیا !
بیا بشین پیشم. . .

خیلی نزدیکتر از اونی که همیشه می گی هستی. . .

جای خالی تو توی وجود من امشب باید پر بشه. . .

خدای من. . .

تو همه چیز رو میدونی. . . ولی انگار شنیدن از زبان منو رو دوست داری. . .

پس یه بار دیگه همه رو خودم از اول برات می گم. . . توی تک تک این لحظه ها. . . وقتی که دارم برات می گم که توی دل من ، توی دستهای من ، توی زندگی من چه خبره. . .

می دونی. . . چقدر عزیزن اشکام برام. . . وقتی فقط تویی و من. . .

خدایا. . . خدای من. . .

فقط تویی که هیچ جوری خودت رو از آدم نمی گیری. . .

حتی گاهی که من گمت می کنم. . . مطمئنم هر وقت برگردم تو همیشه پیشمی. . .

آروم و مطمئن. . .

چقدر خوبه که هیچ کلمه ای نمی تونه بگه که چقدر نیازمندتم. . .

و چقدر خوبه که این یه راز بزرگ نگفتنیه بین من و تو. . .

بیا. . .

بیا دستت رو بذار روی دلم. . . که انگار بدجوری شکسته. . .

چقدر کم طاقتم این روزا. . .

می بینی. . . حتی طاقت ندارم یه قدم هم از کسایی که دارن ازم فاصله می گیرم فاصله بگیرم. . .

خسته ام. . . خیلی. . .

آرزو می کنم کاش کمی می تونستم خستگیم رو در کنم. . .

با یه چیز خیلی خوب. . . مرگ. . .

خدایا. . .

امشب دلم میخواد اونقدر صدات کنم که چیزی نمونه. . . نه دیگه صدایی از من. . . نه جای خالی ای از تو. . .

خدایا . . . خدایا . . .

پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵

خطاب به...



دلم پره خب !

دستم به نوشتن هم نمی ره ...

چه احساس خوبیه که حالت بد باشه و دوستات بی دریغ از اینکه یک ذره بهت توجه کنن از کنارت رد بشن و ...

خوب یا بدش رو نمی دونم ...

ولی کاش میدونستی این روزا چقدر از "سلام"های توی چشم های تو که طعم عجیبی میدن خسته ام ...

این روزا دلم میخواد وقتی از دور می بینیم

قیافه من دیگه به نظرت آشنا نیاد ...

بعد ...

راهتو کج و کنی و بری ...

که اون سلام ها رو دیگه نشنوم ...

دلم تنگ شده

برای صدای قلم !

برای دست خط های پر از غلطم ...

برای اون روز عجیب و اون جمله ی عجیب " در خیال، دوستی دست تو را می فشرد ...اما ...دوستی درد توان فرسائیست ..."

اون روزی که تمام بنای آشفته ی من فرو ریخت ...غرق شد ...