چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۸

شش....

فراموشم مکن
اگر تو بروی
که می دانم باید بروی
و من، تا سلام دوباره مان
آهسته آهسته خواهم مرد
در تنهایی پیله dبسته خویش
...
به چشمانم نگاه مکن
من نخواهم گریست
در شبی که ستارگان آرام آرام محو می شوند
در میان مهی که بینمان دمیده می شود
همان ستارگانی که
شاهدان رفتنت هستند
...
می دانم
چند روز دیگریشتر باقی نمانده است
برای کامل شده مه میانمان
و برای رفتنت
...
به سایه ام نگاه کن
دیگر نخواهی دیدش
وقتی که نور چراغ های کوچه مشترک روزگارانمان
-همان روزگاران خوب و خوش-
آهسته آهسته محو می شوند
...
...
رهایم مکن
در میان کور سوی خاطراتت
...
..
.
پ.ن 1: در روزی که می بایست روز بزرگی می بود اشتباه کاملا ابلهانه من باعث ناراحتی بهترینم گشتم...یک اشتباه تماما.... ....رسما اعلام می کنم من عذر می خواهم....هر چند دیگر بی فایده است
پ.ن 1+1: ممنون به خاطربودنت، به خاطز مهربانی هایت، به خاطر تحمل کردن هایت و به خاطر به وجود آوردن این شش ماه - 183 روز- خیلی خوب...مرسسسسسسسییییییییی
پ.ن 1+1+1: ....

هیچ نظری موجود نیست: