پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۸

سکوت شاید برای لحظه ای...

امان از این روزهای تنهایی و دلتنگی
روز هایی که با در پی هم گذشتنشان
بر دوریمان، بیشتر و بیشتر پافشاری می کنند
و نیز بر دلتنگی هایم
بی آنکه من بدانم چرا....
.
پ.ن 1: بنا به دلایل شخصی یک دوست حذف شد و به جزئی از سکوتم پیوستند.
پ.ن 2: ... (شاید برایت دیگر مهم نباشند ولی هنوز برایم آنچنان عزیز و دوست داشتنی هستی که سه نقطه هایم حرف ها دراند برای گقتنت)
پ.ن 3: به قول دوست شاعر: کاش ماهیهای قرمز هرگز تنگ را باور نمی کردند...
.
یک عکس نوشته: بازار تهران... پیرمردی نشسته بر روی یک کارتون....با اندامی نحیف و عینکی ضخیم.... باکلاهی بافتنی بر سر...درحال لذت بردن از خوردن یک پنیر خامه ای با یک تکه نان کوچک...لذتی که مطمئنم کمتر کسی تجربش کرده باشه....
.
پ.ن 4: سبک نوشتاری باز تغییر کرد...هرچند پی نوشت ها آزادند بر بودن هر سبکی....

هیچ نظری موجود نیست: