چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

به خاطر تو...

صبحی گرم و تابستانی....
...
صبح از خواب که بیدار شد دید "تنها" شده است... در فکر فرو رفته بود..در فکر تنها "گلش"... گلی که او مسئول دل مهربانش بود... و رفته بود...
همین دیشب... و او دلتنگش بود.... دلتنگ انتظار کشیدن و دیدن گلی که برایش همه چیز بود و دوستش می داشت...بیشتر از آنچه که قول داده بود بیش از آن نداشته باشد.....
روزها می گذشتند و دیگر گلی نبود که او بنشیند به انتظار بودن در کنارش حتی برای لحظه ای....و او مانده بود "تنها"....محو در عکس هایی که حسرت در کنارش بودنهایش را به یادش می آورد...با اشکانی حلقه زده در چشمانی که هر دو پیش از آن نیز شاهدش بوده بودند....
.
.
پ.ن 1: نبودن تو...و حتی تا ابد ندیدن تو...هرگز بهانه ای نمی شود.... برای از یاد بردن تو....
پ.ن 2: این روزها تصور نبودنت تنها چیز سختیه که برام وجود داره....باز هم بازی سرنوشت....ولی میدونی اگه برام اینقدر مهم و دوست داشتنی نبودنی، مطمئنا تمام تلاشم می کردم که منصرف بشی....
پ.ن 3: .... و .... و ....

هیچ نظری موجود نیست: