یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

برف...

خدایا نگاهی بیانداز به من...
ببین می خواهم برف بازی کنم....
پس گوله برفی را بیانداز...
که دلم بدجوری گرفته


پ.ن 1: مرسی بابت سوغاتی هایت.. مرسی بیشتر به خاطر به یادم بودنت...

هیچ نظری موجود نیست: