باشد تاروزی که بيش ازاينها بدانيم و بيش ازاينها بنويسيم وچيزهايی بخوانيم وبنويسيم که پس ازخواندن آنها،اين احساس در ما بيدار شده باشد...که انسان تر شده ايم
یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸
برف...
خدایا نگاهی بیانداز به من...
ببین می خواهم برف بازی کنم.... پس گوله برفی را بیانداز... که دلم بدجوری گرفته
پ.ن 1: مرسی بابت سوغاتی هایت.. مرسی بیشتر به خاطر به یادم بودنت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر