شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸

دلنوشت های من و گولیور - 8

می دانی وقتی آن ابتدا دیدمت آنچنان دل تنگت بودم که دوست داشتم فقط نگاهت کنم...نگاه...نگاه...

پ.ن:
....

هیچ نظری موجود نیست: