دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۸

سفرنامه پتروشیمی اراک

رکورد جدیدی که امروز شبت شد....رفتن نیم ساعته از میدان آرژانتین به سمت ترمینال جنوب....به قول آقای رئیس بزرگ پس از تنظیم آدرنالین خونمان، ترجیح دادیم بقیه مسیر رو با اتوبوس بریم.....و مسی 3 ساعته 5 ساعت گذشت هرچند فیلمی را دیدیم که فیلمنامه اش گویا در سال های خیلی دور فیلمنامه نویسی به ارث گذاشته بود...نکته جالب فیلم صداگذاری صدای بهروز وثوقی( که برای من و آقای رئیس بزرگ اعصاب خورد کن بود ) بر روی یک بازیگر یا بهتر بگویم یک ورزشکار باشگاه بدنسازی بود.... ولی در کل فیلم داخل اتوبوس باعث شد که کلی با آقای رئیس بزرگ بخندیم....کنار جاده پر بود از دشت گل و من رو یاد این جمله شاهزاده کوچولو می انداختن که می گفت "شما سر سوزنی به گل من نمی مونین و هنوز هیچی نیستین، نه کسی شما رو اهلی کرده و نه شما کسی رو"....پترشیمی اراک....تحویل گرفتن من به صورت شدید....جالب ترین قسمت آنجا بود که وقتی آقای رئیس بزرگ و رئیس بزرگ پترشیمی مشغول صحبت بودند و من مشغول لذت بردن از نوشیدن چای داغم...آقای رئیس پتروشیمی به آقای رئیس بزرگ برگشت گفت: "البته آقای مهندس بیشتر می دونند من چی می گم" و من تو دلم کلی خندیدم و به خوردن چاییم ادامه دادم تا معلوم نشه که دارم می خندم.....اتفاق جالب دیگه سوار شدن به تریلی بود که شوار شدن بهش شبیه به کوه نوردی بود....الان فقط سه وسیله مونده که با آقای رئیس بزرگ با هم سوار نشدیم: 1-زیر دریایی 2- فضاپیما 3-ماشین کمباین که باهش گندم برداشت می کنند!!!.....در راه برگشت با دیدن یکسری آدم باز یادم افتاد که آدم تو یه شهر چقدر می تونن سبک زندگیشون صرفا به دلیل محل زندگیشون فرق کنه....در راه برگشت مادر دختر 1 ساله ای که شدیدا در راه تلاش برای حفظ حجاب فرزندش بود و او را رسما داشت خفه می کرد....فسمت جالب و هیجان انگیز ماجرا این بود که آقای رئیس را هم در راه بازگشت به "چی توز موتوری" معتاد کردم :))...هوا تاریک شده و من هنوز به خونه نرسیدم..........
.
.

پ.ن 1: دلیل اصرارم بر بزرگ بودن آقای رئیس اینکه آخه خود منم مثلا رئیسم..
پ.ن 2: شدیدا حال و روزم بد است....با وجود میل فراوان به گفتگوی هرچند کوتاه تلفنی با اویی که از بودنش شدیدا احساس خوب بودن و خوشبختی می نمایی....ولی به دلیل بد بودن حالم و نخواستن از شریک کردنش در آن نمی توانی و یا به خودت اجازه نمی دهی که زنگ بزنی....در حالی که می دانی باید جویای حالش می بودی....آن وقت است که حالت بدتر هم می شود.....
پ.ن 3: کاش می گذاشتی برای رو کردن آس دلم همه دستم را خالی می کردم....شاید قمارباز خوبی نباشم ولی می دانم ارزش خالی کردن دست برای رو کردن آس دل را داری....
پ.ن 4: اخیرا دارم از گوش کردن به آلبوم Absolute Lovely Songs لذت می برم... مرسی سایت allyoulike به خاطر دادنش به من.
پ.ن 5: تقدیم به...مممم...به.....
همچو گل شو باده‌ي گل نوش فام...............همچو بلبل سوي گل پيغام ده
پ.ن 6: شاید باید این همه را برای کسی می گفتم.....و شاید این تغییر در سبک نوشتنم دلیل دیگری بر نه چندان مساعد نبودن حال و روز این روزهایم باشد
پ.ن 7: تغییر آدرس وبلاگ با یک دش دلیلی ندارد جز....دوست نداشتن بر دانسته شدن توسط آنهایی که ممکن است روزی بازخواستت نمایند

۱ نظر:

طلايه گفت...

اين موتوري مهره ي مار داره ها!همه اسيرش ميشن!! استاد يه دستي به سر اين شاگرد حقيرم بكشين!ماكارخونه ي موتوري كه سهله!كارگاه آبنبات چوبي پزي ام بريم تحويلمون نمي گيرن چه برسه پتروشيمي اراك!!