دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۷

بعد از مدتها (17 اسفند 88)

نه من سراغ شعر می روم
و نه شعر از من ساده سراغی می گیرد
من همانم
آن ساده همیشگی
با حرف های بسیار همیشگی...
...پشت سرش

پ.ن 1: گاهی می شود حرف های بسیاری برای گفتن برای دیگران داری ولی وقتی نوبت به گفتن حرف هایی برای خودت می رسد کم می آوری...آنقدر کم که همه چیز را خراب می کنی...
پ.ن 2: امروز را با تمام خراب کاری هایم دوست می دارمش...چون برای رسیدن به آنچه که دوستش می دارم ... دیدنش را، شنیدنش را،شور و هیجانش را، خودش را... یک قدم، هر چند کوچک، برداشتم....
روز خوبی بود...شاید روزی برسد نه یکسالگیش بلکه چند سالگیش را بتوانم تبریک بگویم
پ.ن 3: 7 روز دیگر...
پ.ن 4: می دانی این پست تصویری ندارد و هیچگاه نخواهد داشت....چون خودش برایم تصویری خاطره انگیز است....

هیچ نظری موجود نیست: