یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

همین جوری...

ای صمیمی ای دوست،
که هراز گاهی به دم
پنجره خاطره من می آیی
دست هایت را به دستان اولین ستاره ای که می درخشد بسپار
و به نشانی خیال و خاطراتم بیا
به کنار همان پنجره خاطراتم
که رویای نا تمام این پنجره
با خاطرات تو همیشگی ست...
...
ای قدیمی ای دوست،
گر تو هم مرا یادی مکنی
من همیشه به یاد تو هستم و می مانم


پ.ن 1: نوشته شده در کتابخانه ملی...بر گرفته از کامنت یک دوست از گوشه دیگری از این دنیای مجازی
پ.ن 2: میهمانی های این چند وقته با تمام شادی هایش یادآور چیز جالبی بود برایم.... که من چقدر تنهایم...(یک خنده تلخ)
پ.ن 3: شاید باید بگویم....تقدیم کردن نوشته پیشین نه به خاطر موضوعیت نوشته بلکه به خاطر اولین بودن آن سبک نوشتن و شاید تنها بودنش برایم ارزش انتشارش را در تاریخی دوست داشتنی داشت
پ.ن 4:...

هیچ نظری موجود نیست: