شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸

...نیستم

می دانی...چیزی بلد نیستم بگم
تا شاید بتوانم حتی خودم رو دلداری بدم...

پ.ن 1: این روزها تنها، بدون کوچکترین شکی می گویم: "تنها"، اتقاق خوب برایم دیدن یک دوست مسافر همیشه دوست داشتنی بود.
پ.ن 2: رادیو را دوست دارم چون گاهی بی هیچ انتظاری چیزهایی را می شنوی که آنقدر برایت دلنشین است حفظش می کنی و می نویسیش تا هرزگاهی بخوانیش:
ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
......................................................ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
......................................................جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
......................................................آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
......................................................پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
.................................................... وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
مولوی(دیوان شمس)

۱ نظر:

طلایه گفت...

"هیچ خبری نیست...نه کسی میاد...نه کسی می ره..."
.
.
.
دلا خو کن به تنهایی!(محض کلیشه!)