یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

حلقه رندان...

یک وقت آدم دلش می خواهد
همه چیز را فراموش کند
ولی...

پ.ن 1: شب شعر حوزه هنری... شعرهایش، شاعرانش، مجریش خیلی خوب بودند، همگیشان...
...این است حرف های من و سرزمین من:
...
آنجا رسانه ها که دم از برتری زدند
آیا به روزنامه کیهان سری زدند؟
...
در هجده آگوست به کسی چک زدید؟
با رمز یا مسیح کسی را کتک زدید؟...

پ.ن 2: اولین شب پیمایی شش ساعته در دره بندعیش با همه خطراتش، از حمله سگ هایش گرفته تا بستن کوه برای کشت شیره، تجربه جالبی بود برای خودش...
پ.ن 3: مرسی....می دانم که نمی دانی ولی من می دانم و می گویم... تنها کسی هستی که این روزها جویا و نگران حال و روزم بوده ای...

هیچ نظری موجود نیست: