دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵

آخر بازی...


...

هام: اما تو هم می خوای من رو ترک کنی.

کلاو: سعی می کنم.

هام: دوستم نداری.

کلاو: نه.

هام: یه وقت دوستم داشتی.

کلاو: یه وقت.

هام: خیلی زجرت دادم.{مکث}این طور نیست؟

کلاو: موضوع این نیست.

هام: {تکان خورده.}خیلی زجرت ندادم؟

کلاو: چرا!

هام:{آسوده خاطر}آه،من رو ترسوندی!{مکث.به سردی}من رو ببخش.{مکث.بلندتر}گفتم من رو ببخش.

...

ساموئل بکت

-آخر بازی-

پ.ن 1: كسي انگار...در گوشم...میو میو مي كند!!!...كه تو را از دست داده ام!!!

كسي انگار كه بگويد...پاييز آمده...تا زمستان بياورد...و زمستان را...کو تا بهار...شاید دیگر فرصتی نباشد...


هیچ نظری موجود نیست: