سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

غم نوشته ها


یکی آمد و گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است

...
و همه رفتند...

همه...

...

ولی اونائیکه واقعا

باید گوش می کردند...

حتی...
حرف های اتاق دلم روهم تماشا نکردند....

پ.ن 1: حالم از این روزا که مثل همین برف که می یاد و فوری آب می شه و می ره، داره بهم می خوره...

از هر کاری که می خوام بکنم و نکنم ،وقتی یاد کنکور می افتم، منصرف می شم... آخرشم درس هم نمی خونم!!!

پ.ن 2: چه خوب بود اگر آدم ها کمی فقط کمی- بیشتر برای هم ارزش واحترام قائل می بودند... ولی چه بد که ما در دنیای قطعیت هاییم و این "ای کاش ها" در این دنیا هیچ معنایی ندارند...

هیچ نظری موجود نیست: