یکی آمد و گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
...
و همه رفتند...
همه...
...
ولی اونائیکه واقعا
باید گوش می کردند...
حتی...
حرف های اتاق دلم روهم تماشا نکردند....
پ.ن 1: حالم از این روزا که مثل همین برف که می یاد و فوری آب می شه و می ره، داره بهم می خوره...
از هر کاری که می خوام بکنم و نکنم ،وقتی یاد کنکور می افتم، منصرف می شم... آخرشم درس هم نمی خونم!!!
پ.ن 2: چه خوب بود اگر آدم ها کمی– فقط کمی- بیشتر برای هم ارزش واحترام قائل می بودند... ولی چه بد که ما در دنیای قطعیت هاییم و این "ای کاش ها" در این دنیا هیچ معنایی ندارند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر