شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۹

در نفس تو...


خون دوید به چشم هایم
...
من از نفس تو آمدم و
از نبود تو نیست شدم
به کم بودٍ "بود تو"...
...آمدم به پرواز، پی تو...
تا رسم به اوج، برای دیدن تو
....
دیر زمانیست بازگشته ام
از پی پروازٍ دیدن تو
شده ام مات جای خالی تو
خیال باف رها شده از نفس تو
....
در اندیشه رهایی از نفس تو
شاید بود من نیم شود
نیمی از آن من و...
...نیمی از آن تو
شایدم باز من در تو نیست شوم
ندانم...


پ.ن 1: این روزها می گذرند ولی به سختی...شاید دلیلش زد شدن سه مقاله ام در یک ماه باشد... این را هم ندانم!
پ.ن 2: می نویسم تا بدانی....می خواهم زنگ بزنم برای تبریک عروسیت ولی خواستم مدتی بعد از ماه عسل باشد... با تمام وجود برایت آرزوی خوشبختی می کنم (زندگی با لبخند...فراموش نشه)...

۵ نظر:

طلایه گفت...

عکس عاااااالیه!

شعر هم

فاطمه گفت...

سلام
فاطمه هستم! تازه وبتو پیدا کردم کاملا اتفاقی!!!
مقاله انقدر هم ارزش نداره که این همه ناراحت شی!!!!!!!!!

ناشناس گفت...

این روزها می گذرند
اما به سختی
اما می گذرند که بلاخره!

زبل خان گفت...

شنیدم 4 تا شده. مبــــارکه

ناشناس گفت...

یعنی نشسته داره به این پرنده آهنیه نگاه می کنه؟ جای یه گربه این وسط خالیه(: