پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

پ...

چنان اندوهی در برش گرفت که حتی بر موج همیشه آرام چهره اش هم غالب شد ...

شانه هایشان به هم می سایید...

قدم هایش یکدیگر را دنبال می کردند ...

...

می دونم که هیچ وقت اینجا نمی یاید چه برسه بخواد این نوشته هارو بخونه اما...اما اینا رو نوشتم که بهش یه چیزی بگم :

مراقبت خواهم بود ...

درد خفتۀ تازه بیدار شدۀ زانویم به لبانم می فشارم، چون می خواهم مراقبت باشم ...

چون نمی خواهم ناراحتیت را ببینم ...

چون دوستت دارم .....

پ.ن 1: این که آدم از کسی که خوشش نمی آید و درباره اش می نویسد یک چیز است ...

و این که آدم از کسی که خوشش می آید و درباره اش می نویسد یک چیز دیگر ...

فاصله بین این دو به ضخامت یک تارموست ...

حالا تو فکر می کنی جزو کدوم دسته باشی عزیزم ...؟

اگر فکر می کنی جزو دسته اول هستی ...

باید بگم خیلی احمقی ...

تازه شدی مثل من ...

....

...

..

پ.ن 2: وجود هرگونه ارتباط بین پیوست فوق با پست فوق قویا تکذیب می گردد.

هیچ نظری موجود نیست: