كه آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می دهد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشد
دلم برایت تنگ است …
(برگرفته از نگاشته های حمید مصدق)
پ.ن 1: بی رحمگی های زندگانی روز به روز جدی تر می شوند و من همچنان دوست می دارم غوطه ور ماندن در دنیای کودکانه خویش را...بی هیچ هیاهویی...
پ.ن 2: تصمیمات زیادی برای زندگانی دارم ولی گویا فرصتی حتی برای تصمیم گیری هم برایم نمانده است...
پ.ن 3: مرسی به خاطر دیروز و بودنت کنارم... یک خاطره خوب دیگر...
پ.ن 2: تصمیمات زیادی برای زندگانی دارم ولی گویا فرصتی حتی برای تصمیم گیری هم برایم نمانده است...
پ.ن 3: مرسی به خاطر دیروز و بودنت کنارم... یک خاطره خوب دیگر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر