سه‌شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۹

تشنه ای در آب...

در این حصار تنگ بلورین
یک ماهی هراسان زندانیست
هرچند آب پاکش مانند اشک چشمی ست
هر چند در بلورش آوازهای خوش عیدانه،
بال های نور
در جمع شمع و آینه و چراغ
گشوده است...
اما
این ماهی هراسان
در جستجوی روزنه ای
این تنگ تنگ را
با نگاه های پریشان
پیوسته دور می زند و دور می زند ودور
اما دریچه ای به رهایی پیدا نمی کند
من از نگاه ماهی در تنگنای تنگ بی‌تاب می‌شوم
وز شرم این ستم که بر این تشنه می‌رود
انگار پیش دیده‌ی او آب می‌شوم
کاش می توانستم
این زندانی حصار بلورین را تا آبدانی بی انتها ببرم
این آبدان اگر نه بلورین وین آب اگر نه روشن مانند اشک چشم
اما جهان او، وطن اوست
اینجا تمام آنچه در آن موج می‌زند
پیوند ذره‌های تن اوست
آه ای سراب دور ما را چه می‌فریبی
با آن بلور و نور؟

پ.ن: کی تمام می شوند این سردردهای زجرآورم.....

هیچ نظری موجود نیست: