دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶

نیمکت...


یه تنهایی، یه خلوت ...

یه سایبون، یه نیمکت ...

می خوام تنهای تنها، باشم دور از جماعت ...

هوا خوشبو و تازه، به آرامشتن من ...

حالا غرق نیاز،

به تنهایی رسیدن ...

نفس از تن کشیدن ، برام چاره سازه ...

پ.ن 1: می دانی! به اعتقاد من لازمه نوشتن، صرفا نوشتن نیست، بسیار خواندن هم نیست ، بسیار عمیق خواندن هم نیست بلکه بسیار عمیق، بسیار خواندن است...پس من هم نمی گم وقت نداشتم بنویسم، می گم وقت نداشتم بخونم!

پ.ن 2: یکسال سگ دو می زنی که مثلا یه پروژه انجام بدی، آخرشم می فهمی همون نقطه اولی... من دیگه کم آوردم... حالم بد جوری خرابه، چنان نفسم بریده شده که برای کاریه دیگمم نفسی ندارم

من کم آوردم، خیلی زیاد...

پ.ن 3: پای وجدان هم که رسیدند نقطه ای گذاشتند .

و از سر خط نوشتند ...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

Mohandes AMir KAbIRiaan...hatman hekmati bood e ke Prozhe javab nadade...miidooni chie...SAr e hamin prozhe kheili cHiza Yad gerefti...Hala ba shoroo prozheie jadid...chizaie jadid e dge Yad MiGIrI..

ناشناس گفت...

Salam...MOhandes ta'ami...del be blog dige nemidinaaaaaaa!