جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

امام زاده داود

امروز با اصرار مامانم رفتیم امام زاده داود تا نظری که برای من کرده بود رو ادا کنیم، بعد از گذشتن از اون جاده تنگ و پر پیچ و خمش رسیدیم اونجا ولی اونقدر شلوغ بود که مجبور شدیم ماشین رو یه جا پارک کنیم بریم و بقیه را رو پیاده بریم، از جای پارک تا امام زاده نزدیک یک ساعت پیاده راه بود:( اونجا که داشتیم می رفتیم یاد فیلم هایی افتادم که توشون یه شهری مورد حمله قرار دادن و همه دارن فرار می کنن ماشینا تو ترافیک گیر کردن و آدما از بین ماشینا دارن می رن و ما انگار که بچهای اونجا جا گذاشته باشیم داریم بر می گردیم ،وقتی به در پاکینگ رسیدیم تصمیم گرفتیم سوار ماشین های خطی اونجا بشیم رانندش یه زن بود که بهش اونجا " فاطمه کوماندو" می گفتن و به نظرم واقعا هم بود!!! بین اون همه آدم طوری ویراژ می داد و صدای ضبطی بلند کرده بود و با چنان لحنی صحبت می کرد که دیدنی بود
تو اون گرما و شلوغی بالاخره به امام زاده رسیدیم ولی اونقدر کثیف بود که من با یه تیکه کاغذ که تو جیبم بود شیر رو باز کردم آدم اونجا (تو راه هم همین طور) سطح فرهنگی شون اونقدر پایین بود که باورم نمی شد که هنوز تو جامعه ما چنین سطحی از فرهنگ باشه و خیلی جالب اینکه همه یه دست بودن(مایو با خودشون بیارن بپرن تو آب و ...) و به ما به عنوان یه .... نگاه می کردن
از اونجا داشتیم بر می گشتیم تو راه مسیرمون رو به سمت جایی که باغ آقای توکلی بود(الان اسمش یادم نمی یاد) عوض کردیم یه جا ایستادیم تا چایی بخوریم یک مقدار اون طرف تر از جایی که ایستاده بودیم یکی از اهالی اونجا تو عالم خودش نشسته بود بهش دو تا بیسکویت ساقه طلایی دادیم اونم عوض اون دوتا بیسکویت یه کیسه گیلاس و آلبالو هر کدوم به چه بزرگی بهمون داد بعد اصرار که بیاین بریم منزل
از اونجا چون دیگه هوا داش تاریک می د باغ آقای توکلی اینا نرفتیم و بر گشتیم تو راه خیلی ترافیک بود و هر چی خواستیم دود اتوبوس خوردیم و شاتوت هم گرفتیم(تازه تازه:))و بر گشتیم خونه
قبل اینکه بریم واحد بقلیمون داشت اسباب کشی می کرد و آسانسور رو بستیم که باهاش وسایل نبرن،که بهدش خانوم همسایه بقلیون شاکی اومد که من خودم طرز استفاده از آسانسور رو بلدم و به چه حقی بستین کم مونده بود دعوا هم بکنه(یاد شبنم و رامین بخ خیر الان قدرشونو می فهمم)بعد وسطش پسرش بر گشته بود گفته بود من دارم تحصیل می کنم شما نمی فمین ، فقط شانس آوردش که من اونجا نبودم والا بهش می گفتم که کی داره تحصسل می کنه
الان هم می خوام ازش در اولین فرصت بپرسم که داره تحصیل مکنه؟ گفت که آره می گم منم دارم تحصیل می کنم ظاهرا تحصیل من از مال شما معتبر تره آخه من دارم پلی تکنیک می خونمولی شما....، می خوام ببینم اون موقع چی می خواد بگه
فردا هم اولین روز کار آموزیمه با آرزویه موفقیت برای خودم

هیچ نظری موجود نیست: