سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵

بازگشت ...

نداشتیم…نه مطمئنم که نداشتیم!

اگه داشتیم که این نبودیم!...

چرا نباید میموندیم؟...

چون دیگه از حد خودمون خارج شده بودیم، چون شاید دیگه لیاقتش رو نداشتیم ...

شاید هم،چون زیادی دیگه طعم دنیا- وسیبش سرخش- بهمون مزه داده بود!...

اگه داشتیم، اگه لیاقتش رو داشتیم ، اگه از حد خودمون خارج نشده بودیم، اگه ...

که دیگه بیرونمون نمیکردند! ...

ولی من بازم می خوام برگردم !...

می خوام برگردم! ...

آره، بازم می خوام بچه بشم! میخوام این دفعه دیگه کاری کنم که از اون معصومیت و پاکی بیرونم نکنند!...

می خوام بر گردم تا به همه چیز با همون دید و همون خیال بافی ها نگاه کنم!...

می خوام برا یه بار دیگه هم که شده پشت لبخندم غمی نداشته باشم...

...

..

.



پ.ن 1: به یاد چیزی که سابقا همیشه تو میل هام بود، افتادم، شاید -حتما- دیگه کسی یادش نباشه...

به نام نامي كبوتر آفرينی،كه آفريدش تا بي آشيانه باشد اما من اكنون بي آشيانه ترينم...

پ.ن 2: پرواز را...پرواز را به خاطر بسپار...پرنده مردنی است...

پ.ن 3: بر پیشانیم نوشته ام: لطفا به من دروغ نگوئید... هیچ اجباری بر سخن گفتن نیست... سکوت را دوست دارم...تو نیز دوستش بدار

هیچ نظری موجود نیست: